روسپیدی بود از بخت سیاهی گاهی

خانمان‌سوز بود، آتش آهی گاهی
ناله‌ای می‌شکند پشت سپاهی گاهی

گر مقدر بشود، سلک سلاطین پوید
سالک بی‌خبر خفته به راهی گاهی

قصه یوسف و آن قوم چه خوش پندی بود
به عزیزی رسد افتاده به چاهی گاهی

هستی‌ام سوختی از یک نظر ای اختر عشق
آتش افروز شود برق نگاهی گاهی!

روشنی بخش از آنم که بسوزم چون شمع
روسپیدی بود از بخت سیاهی گاهی

عجبی نیست، اگر مونس یار است رقیب
بنشیند برِ گل هرزه گیاهی گاهی

چشم گریان مرا دیدی و لبخند زدی
دل برقصد به بر از شوق گناهی گاهی

اشک در چشم، فریبنده ترت می‌بینم
در دل موج ببین صورت ماهی گاهی

زرد رویی نبود عیب، مرانم از کوی
جلوه بر قریه دهد خرمن کاهی گاهی

دارم امید که با گریه دلت نرم کنم
بهر #طوفان زده سنگی است پناهی گاهی
دیدگاه ها (۱)

‏- چرا کشتیش ؟ + بگیر نبود!😂😂😂

‏یه جوری زندگی کنید که وقتی #قرآن رو از طاقچه برمی‌دارید او...

باهوش ها و نکته بین های ویسگون کجا نشستند؟

حضرتی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط